Monday, February 11, 2008

بی خاکستر

مردمان شهرم همه خوابند
یا خودشان را به خواب زده اند
تنها منم
ویک پنجره
رو به خیابان همیشه
شاعری نکرده ام
هیچ گاه
نمی دانم چیستند نوشته هایم
یا برای کیستند
شاید خاکستر هایی فرو ریخته
از آتش تنهایی
پنجره را باز می کنم
همه خوابند
یا خودشان را به خواب زده اند
چراغ راهنمایی
قرمز است
با شمارهء 89
که کم وکمتر می شود
نارنجی می شود
همرنگ آتش سیگار
بعد 0 است
و پس از آن سبز
گاهی سبز و0 مدت ها با همند
برمسیر بی عبورهمیشه
و باز تکرار می شوند
84،85،86،87،88
دربرابر چشمان راه گرفته
و دوباره آتش سیگار
این چراغ همیشگی
کاش آبی می شد لحظه ای
آبی آبی
همرنگ شعله درونم
آن وقت شاید
چیزی بهتر می نوشتم
یا اصلا نمی نوشتم
بی خاکستر
مثل شعله آبی

No comments: