کار من این است که کاریم نیست
عاشقم از عشق تو عاریم نیست
تاکه مرا شیر غمت صید کرد
جز که همین شیر شکاریم نیست
در تک این بحر چه خوش گوهری
که مثل موج قراریم نیست
بر لب بحر تو مقیمم، مقیم
مست لبم گر چه کناریم نیست
باده ات از کوه سکونت ببرد
عیب مکن زان که وقاریم نیست
خویش من آن است که از عشق زاد
خوش تر از این خویش و تباریم نیست
چیست فزون از دو جهان شهر عشق
بهترین از این شهر و دیاریم نیست
گر ننگارم سخنی بعد از این
نیست از آن رو که نگاریم نیست
عاشقم از عشق تو عاریم نیست
تاکه مرا شیر غمت صید کرد
جز که همین شیر شکاریم نیست
در تک این بحر چه خوش گوهری
که مثل موج قراریم نیست
بر لب بحر تو مقیمم، مقیم
مست لبم گر چه کناریم نیست
باده ات از کوه سکونت ببرد
عیب مکن زان که وقاریم نیست
خویش من آن است که از عشق زاد
خوش تر از این خویش و تباریم نیست
چیست فزون از دو جهان شهر عشق
بهترین از این شهر و دیاریم نیست
گر ننگارم سخنی بعد از این
نیست از آن رو که نگاریم نیست