Tuesday, March 18, 2008

کار من این است که کاریم نیست

کار من این است که کاریم نیست
عاشقم از عشق تو عاریم نیست
تاکه مرا شیر غمت صید کرد
جز که همین شیر شکاریم نیست
در تک این بحر چه خوش گوهری
که مثل موج قراریم نیست
بر لب بحر تو مقیمم، مقیم
مست لبم گر چه کناریم نیست
باده ات از کوه سکونت ببرد
عیب مکن زان که وقاریم نیست
خویش من آن است که از عشق زاد
خوش تر از این خویش و تباریم نیست
چیست فزون از دو جهان شهر عشق
بهترین از این شهر و دیاریم نیست
گر ننگارم سخنی بعد از این
نیست از آن رو که نگاریم نیست

Friday, March 14, 2008

بر آستان دیوانگی

هرگز باور نمی کردم
اگر پیش گویی از این آینده خبرم می داد
که از این دیوانه تر
که از این آشفته تر نخواهم شد
چنان از خویش تهی گشته ام
که در اوج آسمانم
وفرودی برایم متصور نیست
تنها نشسته ام در اتاقم
وبه تو حضوری دوباره می دهم
اگر چه سرم از حجم تو لذت بار سنگین است
در اوج می روم سبکبال
نگاه پر تمنای خویش را تاب ندارم
و انتظار آن می رود که تمنای تو
وجودم را از هم بپاشاند
سر می سایم بر آستان دیوانگی
تنها نشسته ام در اتاقم
اما ترا طلب می کنم
ترا دور می زنم
در حرمت طواف می کنم
محو می گردم
و نمی یابم کلمات را
پنهان می خندم
من از این دیوانه تر
من ازاین آشفته تر نخواهم شد

Monday, March 10, 2008

سرنوشت


آرزوهایم چندان بزرگ نبود

که کوله بارم

در پی فتح ماه نبودم

یا در جستجوی گنج

سهم من

همواره جاده بود

گر چه آرزویم

خانه ای

و آشنایی برای ابد

اما جز لحظه ها

جز غریبه ها نمی شناسم

تسلیمم به سرنوشت

رهروی سرگشته ام

بر مسیر بی باز گشت

و اکنون دوباره

در پی غریبه ای ابدی

تا آشنای لحظه ام گردد

یک دم غنیمت است

باقی بقای او



Sunday, March 9, 2008

اسفند


اسفند است
وبهار گم شده
تو قصه می گویی
در گوشم
آهنگین
لالایی است شاید
برای خواب خستگی هام
ونوید رویش می دهی
هوا ابری است
و زمین خیس
تو گریه می کنی
بردانه های آرزویم
که خفته به خاک
دلواپسم
اسفند است
در باران تو اما
سبز می شود سنگ
وبهار بی تردید