Friday, March 14, 2008

بر آستان دیوانگی

هرگز باور نمی کردم
اگر پیش گویی از این آینده خبرم می داد
که از این دیوانه تر
که از این آشفته تر نخواهم شد
چنان از خویش تهی گشته ام
که در اوج آسمانم
وفرودی برایم متصور نیست
تنها نشسته ام در اتاقم
وبه تو حضوری دوباره می دهم
اگر چه سرم از حجم تو لذت بار سنگین است
در اوج می روم سبکبال
نگاه پر تمنای خویش را تاب ندارم
و انتظار آن می رود که تمنای تو
وجودم را از هم بپاشاند
سر می سایم بر آستان دیوانگی
تنها نشسته ام در اتاقم
اما ترا طلب می کنم
ترا دور می زنم
در حرمت طواف می کنم
محو می گردم
و نمی یابم کلمات را
پنهان می خندم
من از این دیوانه تر
من ازاین آشفته تر نخواهم شد

No comments: