Monday, April 21, 2008

خاک خوب

برای مادرم زمین

بیبینم
مگر ما زاده یک سرزمین نبودیم؟
وبه زبانی واحد سخن نمی گفتیم
مگر کشورمان نقطه ای نبود
از خاک بزرگ
که از آن آفریده شدیم
مادرمان گسترده است
وسیاره مان زمین
دروغ می گویند
که ما از سیاره های دیگر آمده ایم
وزبان هم را نمی فهمیم
اَمان از آدم وحوا
که جدامان کردند
به خاطر یک سیب
و رویش مرز های خاردار را
ندیدند بر این پیکر وسیع
اما زمین دوباره
پیوندمان می دهد
حتی اگر در آخر
جای گیریم
در بطن خاک خوب
در عمق سرزمین

Wednesday, April 16, 2008

گمنام

پرنده پرواز کرد
من مانده در اتاق
تکرار می کنم
روز های یک شکل را
ناله نمی کند نی
مار در کویر گم شد
و آتش خاموش گشت
مبهوت صحرا منم
در گوشه اتاق
بیابانگردی تنها
کوله بارم بر سر چوب
به خواب می روم بر تخت
و بیدار می شوم
از پرتو خورشید ظهر
با صدای بوق ها
گمنام گمنامم
در وسعت این شهر
بهتر از این دلیلم نیست
برای زیستن
از آن زمان
که فراموش شدم

Monday, April 14, 2008

برکه

همه جا نم کشیده
از قطره های پراکنده
که این جا وآن جا می چکد
باران غریبه نیست
باران منم
چک چک می کنم
بی دریغ
بر صفحه سفید
بر کاغذ کتاب
بر بالش پر آواز
و دایره می سازم
بر سطح تنگ آب
اما خوشحال نیست
ماهی کوچک
و جوانه نمی زند
گل قالی
شورم من
گر چه باران
تشنه ام
و پایانم نیست
راهی نیست
شیرین ترین پایان
تا دایره بسازم
رقص کنان
بر خاموش برکه ات