Wednesday, November 17, 2010

یادداشت های یک شورشی آرام به روان پزشک اش 20


سه شنبه بیست وپنجم آبان

بادخزان وزان و چهره ی گل نهان شده است، اما هنوزبرگ ها بردرختان با قی مانده اند، چند روز دیگر کافی است تا این برگ ها هم ازدرختان فرو بیفتند.دیروز سری به نمایشگاه کتاب دانشگاهی زدم، خلوت بود و کوچک بود وخوب . تنها دریغ را زنده می کرد که چه علم وادب بی خریدار شده است. درغرفه های ادبیات وزبانشناسی می چرخیدم و به خود افتخار می کردم انگار که صاحب گنج بزرگی شده ام و از سوی دیگر احساس خَردی می کردم دراین دریای گسترده؛ دریای گسترده ای که غربیان دَرها و گنجینه هایش را به ما نشان می دهند،تازه آن هم دراین نمایشگاه کوچک وبی رونق.ثبت نام در رشته ی زبانشناسی کارشناسی ارشد به من حسی از شکوه می بخشد وحسی به من می دهد که مانند تعلق داشتن به سلسله ی خاندانی سلطنتی وپرارج است.واژه ها برایم معنای تازه ای می یابند و پارسی آوای تازه ای درگوشم می افکند. خوشا عشق بازی با این مخلوق زیبا.

دیروز گذشت وامروز نیز.به روزهای می اندیشم که عیدها برایم شکوهی دیگر داشت، روزهایی که مثنوی می خواندم:
خویش قربان می کنیم اندرپی قربان عید کان قصاب عاشقان بس خوب وزیبا می کشد

دشمن خویشیم ویارآن که مارا می کشد غرق دریاییم وماراموج دریا می کشد
روزهایی که حافظ ومولوی می خواندم وفکر می کردم چقدر خوب آن ها می فهمم.روزهایی که خدا و عشق برایم معنایی دیگر داشتند وزندگی در پرتو آنها نورانی بود.دلم برای خواندن غزل های سعدی تنگ شده است:
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز توگفتم همه برسرزبانندوتو در میان جانی

سعدی چه زیبا عاشقی می کرده است،آدم را به هوس می اندازد.راستی بر ملت شعر وادب ویاروباده چه آمد؟عندلیبان راچه شد؟

این روزها خیلی آواز می خوانم. شعرهایی که دربچگی از حفظ بودم را درخیابان به صدای بلند می خوانم وهیچ اهمیت نمی دهم که دیگران با تعجب به من نگاه کنند.هوا اگرچه آلوده است و کمتر می شوددل به طبیعت سپرد اما چیزی دردرونم است که می خواهد بیرون بیاید،آواز می خوانم تا رها شوم.گوش شیطان کر، خیلی وقت است که از غصه خبری نیست:
باده غمگینان خورندومازمی خوش دل تریم روبه محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون غم برماحلال و خون مابرغم حرام هرغمی کوگِردما گردید شددرخون خویش

آه که چه سبکبال،بی هراس و رها ازقید دنیا بوده است این محمد جلال الدین ما.وچه شیرین این سعدی و چه پیچیده وشیوا این شمس الدین محمد، حیف که ازعطارو جامی ورودکی ونظامی و...کم می دانم وبسیاری دیگر که عمر دراین راه گذاشتند تا گوهرنظم ونثز پارسی را بپیرایند.چه تازه کارم وناپخته در این سودا و چه خوشبخت که راه باز است وجاده دراز

باسپاس
ز.م.

No comments: