Sunday, November 14, 2010

یادداشت های یک شورشی آرام به روان پزشک اش 18



جمعه بیست ویکم آبان

نیاز دارم که بنویسم،نوشتن تسکینی است برای مواقعی که کمتربه خودم می رسم.عصبانی،خسته وسردرگم هستم.بیش ازهرموقع دیگری خودرا تنها حس می کنم.از این که این قدر کم برای خودم ارزش قائل می شوم،عصبانی هستم.باخودم فکرمی کنم،چه طور می شود،کسانی این قدرخودخواه وکسانی دیگر، این قدردیگرخواه باشند،چه طور می شود که کسی اصلا خودی برای خودش قائل نشود وهمه ی وجودش نظردیگران ، ناراحت نشدن دیگران، خوشحال شدن دیگران،زهرماردیگران وازاین دست باشد؟چه طور خودم یادگرفته ام خودم را سرکوب وسانسور کنم،چه طور چیزی برای خودم نخواهم، چه طورعصبانی نشوم و همیشه برای دیگران لبخند بزنم و گریه ها و غصه هایم رابرای خودم پنهان کنم.اَه که خسته شده ام از بی خودی خودم.

دلم می خواهد به عالم وآدم بدوبیراه بگویم...

فردا با شما وقت ملاقات دارم.نمی توانم طبقه بندی شده فکرکنم. نمی توانم بگویم که چه وچه طور.نمی دانم چه می خواهم.گردش روزوشب ادبم کردده است.دست به سینه نشسته ام،هیچ قصد شورش ندارم،کار بدی انجام نمی دهم اما نمی دانم به سوی کجا باید ادامه ی مسیر بدهم.باید عکس بگیرم یا بنویسم؟ باید ترجمه کنم یا برای کارشناسی ارشد بخوانم؟ بیشتر به فکر پول درآوردن باشم یا به فکراستقلال یا به فکر یک مسافرت تفریحی؟با به فکر کسی برای فرار از تنهایی؟به فکر تدریس یا درست کردن ترشی یا بافتن ژاکت ناتمام؟یا ورزش کردن؟انگار آرامش از من رخت بربسته است.

کتاب آرزوهای بزرگ را هنوز نگرفته ام؟ کتاب ها خیلی مواقع الهام بخش اند اما من به واقعیت بیشتر احتیاج دارم، دلم می خواهد بدانم کِی کسی دستی به پشتم می زند ومی گویدحالا کاروزندگی ات درست است، همین راه را بگیر وبرو...

تنهایی بیش ازهمه چیز آزارم می دهد،زندگی مخصوص به خودم را می خواهم،حقم را می خواهم اما بلد نیستم .بلد نیستم.کتاب وکاغذ ودوربین لازم اند اما کافی نیستند،من زندگی خودم ،خانه ی خودم،آدم خودم،داستان خودم وقبل از همه خودم را می خواهم.

باسپاس
ز.م

No comments: