Wednesday, October 31, 2007

BlueFlame

Joe Jackson
Blue Flame Lyrics:

Ive got some walls around me, too
But theyre not much compared to your house
Fifty feet high,
with barbed wire
Guards on the top,aiming rifles at your lovers one by one
And friends, too
Ive come with hands above my head
Im damned if Ill try to break your door down
If you ever come out just call me
Ill still be armed with the memory of one evening when you smiled
At something
Sadness spreads like a black stain
But I know by now thats not all there is
Theres a blue flame inside of you so beautiful and rare
And loves not something you decide to do
Youd be so hard to love if love was not just there
You tell me women get you down
And as for men,theyre all bastards
I wonder what world you call home
And I wish I could learn their language just enough to make you laugh
Just one time
Yes, it was nice to see you, too
Although Im never sure you mean it
I pick up the tab and you wont thank me
Not that I mind, but in my dreams its all so different - we even kiss
Imagine this
Bitterness is a black hole
But you know by now you got more to give
Theres a blue flame inside of you so beautiful and rare
And loves not something you decide to do
Youd be so hard to love if love was not just there
Impossible to love if love was not for some strange reason there
:یک ترجمه سر دستی از این ترانه
من هم دیوار هایی پیرامونم داشته ام
ولی آن ها زیاد قابل قیاس با خانه تو تیست
پنجاه فوت ارتفاع
با سیم های خاردار
و نگهبانان بر بالای آن
تفنگ هایی که قلب عشاق را یک به یک هدف دارند
ودوستان را نیز
من دست هایم بالای سرم بود که آمدم
ملعون باشم اگر سعی کنم در خانه ات را تخریب کنم
اگر بیرون آمدی تنها مرا فرا بخوان
من همچنان مسلح به خاطرهء عصرگاهی، هستم که تو بر چیزی لبخند زدی
حزن مانند چرک سیاهی گسترش می یابد
ولی اکنون می دانم که این همه چیز نیست
شعله آبی درون تو بسیار زیباست ولطیف
و عشق ها چیزی نیست که تو بخواهی اش
اگر عشق درست آن جا نبود
تو برای عشق ورزیدن بسیار دشوار بودی
تو به من می گویی زنان به زمین ات می اندازند
و مانند مردان، آن ها حرامزاده هایی بیش نیستند
تو چگونه دنیایی را خانه می نامی
وای کاش آنقدر زبان آنان را می دانستم که بتوانم تورا بخندانم
حتی برای یک لحظه
آری دیدار تو برای من هم خوشایند بود
اگر چه از جانب تو هرگز مطمئن نیستم
من صورت حساب را می پردازم وتو هرگز از من تشکر نمی کنی
این چیزی نیست که مرا بیازرد
ولی در رویا هایم همه چیز بسیار متفاوت است
تلخی چاله سیاهی است
ولی اکنون تو برای دادن بیشتر دارایی
شعله آبی درون تو بسیار زیباست ولطیف
و عشق ها چیزی نیست که تو بخواهی اش
اگر عشق درست آن جا نبود
تو برای عشق ورزیدن بسیار دشوار بودی
غیر ممکن برای عشق ورزیدن
اگر عشق به دلیل عجیبی آن جا نبود

No comments: