Monday, November 5, 2007

کاش شارژ دوربینم تمام نشده بود

فکر می کنید داستان های کودکان دروغین است؟
"من به شما می گویم: "خیر
من خودم یک افسانه واقعی دیده ام
راستش من یک عکاسم، اما متاسفانه آن روزشارژ دوربینم تمام شده بود، در نتیجه هیچ شاهدی ندارم تا مدعای دعوی ام باشد.اما به تمام مقدساتم راست می گویم، افسانه های کودکان واقعی اند
زمانی در بیابان های مختلف دنیا سرگردان بودم وعکاسی می کردم، کرگدن تنهایی را دیدم.
بر حسب اتفاق پرنده ای کوچک، که نه کسی را نگاه می کرد ونه کسی به آن نگاه می کرد، از زیر پای کرگدن مذکورگذشت وبه بالا نگاه کرد، کرگدن هم به او نگاه کرد، چشم هایشان به چشم های هم افتاد. کرگدن با تعجب به پرنده نگاه کرد انگار تا به حال چنین موجودی ندیده بود، پرنده هم ترسید چون تا به حال هیچ کس به او این طور نگاه نکرده بود و در نتیجه از کرگدن فرار کرد
اما بعد از مدتی باز پیش کرگدن آمد، نمی دانست چرا، اما دلش می خواست تا ابد نگاه متعجب کرگدن بر رویش باشد ولی از انجا که می دانست کرگدن ها همیشه تنها زندگی می کنند، تنها کاری که به قلبش رسید را انجام داد
چون قدش نمی رسید پاهایش را بلند کرد و زیر گلوی کرگدن را بوسید
می دانید بعدش چه اتفاقی افتاد؟
در حالی که نگاه متعجب کرگدن را بر روی خود داشت، داغ شد و پس از آن داغ و داغ و داغ ترشد، در همان حال جای بوسه پرنده بر گردن کرگدن نیز که هنوز داشت متعجبانه پرنده را نگاه می کرد، داغ شد وپس از آن داغ وداغ وداغ تر شد دردسرتان ندهم، هر دو سوختند خیلی آرام وسریع اما قضیه به همین جا ختم نشد، مدت زیادی نگذشت که از میان خاکسترهایشان موجودی به وجود آمد، چیزی شبیه اسب تک شاخ بالدار داستان های کودکان ، شبیه کارتون" آخرین تک شاخ" که اگرآن را ندیده باشید، داستانش را حتما جایی یا از کسی شنیده اید. این موجود افسانه ای واقعی از میان خاکسترها برخاست، تا انتهای بیابان دوید و پس از آن پرواز کنان در افق ناپدید شد
کاش شارژ دوربینم تمام نشده بود
کاش از این ماجرا عکسی داشتم تا دنیا را تکان می داد
باور کردنش مشکل است
اهمیتی نمی دهم
بگذار همه فکر کنند من راوی داستان های کودکانم تا یک عکاس
بین خودمان باشد گاهی خودم هم شک می کنم
!کاش شارژ دوربینم تمام نشده بود

No comments: