صدای گریه نوزادی می آید
وصدای تپش های فلبی گم شده است
هنوز کابوس ها
وصدای تپش های فلبی گم شده است
هنوز کابوس ها
هنوز رویاهایش را به یاد دارد
این جا بیمارستان است
بسی بزرگ تر
اما تنها تر
هنوز نمی داند که کسی می تواند دستش را بگیرد
و یا هیچ سینه ای به خود راهش دهد
هنوز شبهای تاردنیای وارونه
و صدای تپش های قلبی را
در ازدحامی از صدا ونور
گنگ وار جستجو می کند
انتظارتاریکی ست
همچون چشم هایش که تار می بیند
وگریه می کند گاه و بی گاه
بر او چه رفته است
بر او چه خواهد آمد
دنیای دیگری ست
این دنیای وارونه
این جا بیمارستان است
بسی بزرگ تر
اما تنها تر
هنوز نمی داند که کسی می تواند دستش را بگیرد
و یا هیچ سینه ای به خود راهش دهد
هنوز شبهای تاردنیای وارونه
و صدای تپش های قلبی را
در ازدحامی از صدا ونور
گنگ وار جستجو می کند
انتظارتاریکی ست
همچون چشم هایش که تار می بیند
وگریه می کند گاه و بی گاه
بر او چه رفته است
بر او چه خواهد آمد
دنیای دیگری ست
این دنیای وارونه
No comments:
Post a Comment