Wednesday, November 21, 2007

تنها فاحشه باکره شهر


به داستان های کودکان اعتقاد داشت
اما پیر بود وعمرش در این راه سپری شده بود
پیرزنی نحیف که هنوز عاشق "زیبای خفته" بود
فکر کرده بود
دوره زمانه عوض شده
زنان همه کار می نوانند بکنند
شاید او هم با اسب سپید
بتواند شاهزاده اش را بیدار کند
اما تنها موهایش سپید شده بود و بد نام


همه به خواب رفته اند "
شاهزاده بینوا سحر شده است
ومنتظر است تا پرنسس اش با اسب سپید
"او را ببوسد وبه او حیات دوباره دهد


تنها زن بیدار شهر
همه را بوسیده بود
اما هیچ کس بیدار نشده بود
تنها فاحشه ای شده بود

که همه را می بوسید

و اکنون پیر بود با موهایی به سپیدی اسب شاهزاده
تنها فاحشه باکره شهر

No comments: