Sunday, November 11, 2007

دلم برای باغچه می سوزدَ

دفتر شعرش روبرویم باز است
کاش فروغ زنده بود
آن وقت پیدایش می کردم وبه او
می گفتم
چرا فکر می کند کسی به فکر گل ها نیست
من به گل ها فکر می کنم
من
به ما هی ها می اندیشم
من باور می کنم که قلب باغچه دارد می میرد
حیاط خانه
ما نیز تنهاست وخمیازه می کشد
حوض خانه ما نیز خالی ست
اما ستاره های کوچک بی
تجربه
از ارتفاع درختان به خاک نمی افتند
من امشب مدت ها به ستاره ها نگاه
کردم
پدرمن نیز می گوید
از من گذشته است
از من گذشته است
من بار خود
را بردم
و کار خود را کردم
مادرم نیز به به مادرش بی شباهت نیست
وبرادر و
خواهرم نیز
من نیز فکر می کنم
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز
تهی می شود
اما
شاید بشود باغچه را به بیمارستان برد
من به فکر
گل ها هستم
من به فکر ماهی ها هستم
کاش فروغ زنده بود
آن وقت پیدایش می
کردم وبه او می گفتم
دل من نیز برای باغچه می سوزد