Sunday, November 4, 2007

رفیق ناپلئون


ناپلئون یک بار گفت" فدرت معشوق من است. تسلط بر این معشوقه برای من چنان گران تمام شده که نخواهم گذاشت هیچ کس او را از من جدا سازد" یا در استفاده از او با من شریک گردد
از انقلاب فرانسه ناپلئون بیرون آمد. فرانسهء جمهوری که پادشاهان اروپا را تهدید می کرد ومتزلزل ساخته بود در مقابل این مرد کوچک اندام"کرسی" به زا نو در آمد
فرانسه آن زمان یک زیبایی شگفت انگیز وحشیانه داشت. یک شاعر فرانسوی به نام "باربیه" فرانسه آن زمان را به یک توسن سرکش ووحشی وبه یک مادیان مغرور وآزاده تشبیه کرده است که سرش را بالا نگاه می دارد وپوستش می درخشد وبا زیبایی وآزادگی خود، تن به زیر بار هیچ زین ولگامی نمی دهد، دائما سم به زمین می کوبد ودنیا رااز صدای شیهه اش به وحشت می افکند. این مادیان مغرور وسرکش رضایت داد که آن مرد جوان کرسی او را زیر لگام خود بکشد و او نیز با این توسن زیبا کار های نمایانی کرد. اما ضمنا او را رام ومطیع ساخت وکاری کرد که آن موجود آزاد و وحشی تمام آزادگی اش را از دست داد. آن قدر از او بهره کشی کرد که او را فرسوده ساخت وعاقبت، هم او را بر زمین افکند، وهم خودش از پا در آمد

ای" کرس" که مو های نرم وصاف داری! چقدر فرانسه در خورشید درخشان ماه مسیدور زیبا بود

او یک توسن رام نشدنی وسرکش بود

که نه افسار آهنین ونه لگام زرین داشت

یک مادیان وحشی

با تراشی خشن روستایی

که هنوز بوی خون پادشاهان را منعکس می ساخت

اما مغرور و سرفراز بود

وبا پایی که بر سرزمین کهن سال می کوبید

انگار برای نخستین بار ازاد شده بود

هرگز هیچ دستی بر او گشوده نشده بود

تا بر او داغی نهد یا تجاوزی کند

همه موهایش می درخشید

واین ولگرد زیبا با نگاه بلند خود

بر روی پاهایش بلند می شد

ودنیا را با صدای شیهه اش به هراس می افکند

چیز هایی را که در ظاهر هیچ ارتباطی ندارد کنار هم می گذارم از این کا ر لذت می برم
نمی دانم چرابه این کار علاقه دارم
اما به هر رو این کار را می کنم
به قول "باربیه" ناپلئون فرانسه را از پای انداخت
اما همه می دانیم که برای رفیق ناپلئون ها همیشه شعر گفته می شود
حتی گاهی من وشما

شعر رفيق ناپلئون
برگرفته از كتاب قلعه حيوانات نوشته جورج اورول


چشمان نافذت كه چو خورشيد آسمان
بخشنده تشعشع وگرمي است بر جهان
چون اوفتد به وجودم نگاه آن
:در التهاب آيم و كويم بدين زبان
سرچشمهء سعادتي ويار بي كسان
غم خوار بي پدران حامي زنان
! رفيق ناپلئون

گر ما غنوده ايم به اصطبل روي كاه
گر سير گشته اشكم ما روز و شب دوگاه
از دولت وجود تو گشته است اين چنين
باور ندارد ار كس گو آي و گو ببين
اعطا كننده كيست به ما اين همه نعم؟
بزدود خاطر همگي را زهم وغم؟
!رفيق ناپلئون

No comments: