Thursday, November 8, 2007

سقراط وهملت

سقراط و هملت گر چه تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند اما من در این جا ترجیح می دهم آن ها را با هم مقایسه کنم تنها بدین لحاظ که هر دو می اندیشند به مر گ و زندگی اما به شیوه ای متفاوت وهر دو به خاطر شیوه ای که می اندیشیدند جان خود را از دست دادند، اکنون اگر حال وحوصلهء فکر کردن داشتید معمای خوبی پیش رو دارید

:سقراط به هنگام مرگ خود آتنی ها را که متهم کنندگان وقضات او بودند طرف خطاب قرار داد وگفت
ای آتنی ها! اگر پیشنهاد می کنید که در برابر صرفنظر کردن از جستجوی حقیقت مرا آزاد سازید می گویم از شما متشکرم اما پیش از ان که به حرف شما گوش دهم از خدایی پیروی خواهم کرد که معتقدم مرا مامور انجام چنین وظیفه ای ساخته است. تا وقتی نفس ونیرو دارم هرگز از اشتغال به فلسفه دست نخواهم کشید. من باز هم هر کس را ببینم به سراغش خواهم رفت وبه او به خواهم گفت آیا شرم ندارید که دل خودتان را با ثروت ومقامات ظاهری گرم ومشغول می کنید وبه خرد وحقیقت توجهی ندارید ونخواهید روح خود را بهتر سازید؟
من نمی دانم مرگ چیست. ممکن است چیز خوبی باشد ومن بیمی از آن ندارم اما می دانم گریختن از وظیفه ای که شخص من عهده دار است چیز بسیار بدی است ومن چیزی را که ممکن است خوب باشد بر آن چه مسلما می دانم بد است ترجیح می دهم

:واما هملت
بودن یا نبودن، حرف درهمین است آیا بزرگواری بیشتردر آن است که زخم فلاخن وتیر بخت ستم پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریایی فتنه وآشوب سلاح برگیرد وبا ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن ، نه بیش؛ و پنداری که ما با خواب به درد های قلب وهزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان دهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است. مردن، خفتن؛ خفتن، شاید هم خواب دیدن، آه، دشواری کار همین جاست. زیرا تصور آن که در این خواب مرگ، پس از آن که از همه هیاهوهای کشنده فارغ شدیم، چه رویاهایی به سراغمان تواند آمد می باید ما را در عزم خود سست کند. و همین موجب می شود که عمر مصایب تا بدین حد دراز باشد. به راستی، چه کسی به تازیانه ها وخواری های زمانه وبیداد ستمگران واهانت مردم خودبین ودلهرهء عشق خوار داشته ودیرچنبی قانون وگستاخی دیوانیان وپاسخ ردی که شایستگان شکیبا از فرومایگان می شنوند تن می داد وحال آن که می توانست خود را با خنجری برهنه آسوده سازد؟ چه کسی زیر چنین باری می رفت وعرق ریزان از زندگی توان فرسا ناله می کرد. مگر بدان رو که هراس چیزی پس از مرگ، این سرزمین ناشناخته که هیچ مسافری دوباره از مرز آن باز نیامده است، اراده را سرگشته می دارد و موجب ان می شود تا بدبختی هایی را که بدان دچاریم تحمل کنیم وبه سوی دیگر بلا ها که چیزی از چگونگی شان نمی دانیم نگریزیم. پس ادراک است که ما را همه بزدل می گزداند؛ بدین سان رنگ اصلی عزم از سایهء نزار اندیشه که بر آن می افتد بیمار گونه می نماید وکار های بزرگ وخطیر به همین سبب از مسیر خود منحرف می گردد وحتی نام عمل را از دست می دهد. دیگر دم فرو بندیم

1 comment:

Anonymous said...

به انگشت عصا،پيرى، اشارت مى كند هر دم
كه مرگ اينجاست، يا اينجاست، يا اينجاست
بيدل دهلوى