Sunday, November 18, 2007

چگونه با آرامش خود را برای مرگ آماده کنیم؟



در شماره 52 مجله بخارا که به امبرتو اکو اختصاص دارد،
بخش هایی از کتاب " چگونه با یک ماهی آزاد سفر کنیم " ترجمه شده است
اینک ترجمهء بخشی از این کتاب


فکر نمی کنم بتوانم خود را نخستین کسی معرفی کنم که یکی از بزرگنرین معضلات انسان را مطرح می کند، یعنی روبرویی اش را با مرگ. اگر چه برای افراد بی ایمان مشکل بزرگی است( چگونه با هیچ چیز که در انتظارشان نیست روبرو شوند؟)، اما آمار نشان می دهد که این معضل به همان اندازه بسیاری از افراد با ایمان را می آزارد. یقین به زندگی پس از مرگ آنان را از دوست داشتن زندگی پیش از مرگ باز نمی دارد و دلشان نمی خواهد آن را ترک کنند. ونیز با تمام وجود مایلند که به جمع فرشتگان بپیوندند. ولی خوب هر چه دیرتر بهتر
سوال واضح این جاست، "موافق مرگ بودن" یعنی چه؟ پرسیدن این سوال، به همان آسانی است که تاکید کنیم: انسان ها فانی اند، به کلام ساده است، تا وقتی کلام سقراط باشد، به محض آن که به خود ما مر بوط شد، به حکایتی دیگر بدل می شود. سخت ترین لحظه آن است که بدانیم، تنها یک لحظه دیگر این جاییم ولحظه دیگر نخواهیم بود
به تازگی، یکی از شاگردانم (کریتون نامی)، با حالت نگران ازمن پرسید: " استاد، چطور خود را برای مرگ آماده کنیم؟ پاسخ دادم: جوابش ساده است، قبول کنید همه آدم ها احمق اند
در برابر تعجب کریتون، بیشتر توضیح دادم:" ببین، حتی اگر ایمان قوی داشته باشی، چطور می توانی به سوی مرگ بروی وفکر کنی گه در زمان گذرت از زندگی به مرگ، جوانان خوشگل و خواستنی از دختر وپسر در دیسکو می رقصند وخیلی خوش می گذرانند، دانشمندان خوش فکر ازآخرین اسرار کیهان سر در می آوردند، سیاست مداران فساد ناپذیر وقت خود را به ایجاد جامعه ای بهتر می گمارند، روزنامه ها و تلویزیون هدفی ندارند جز اعلام خبر های شنیدنی، مدیران سازمان ها مسوولانه به ریختن برنامه هایی مشغول اند تا از آلودگی محیط زیست بپرهیزند وطبیعتی سرشار از جویبار های قابل آشامیدن، کوهستان های جنگلی، آسمان های پاک وآرام در زیر لایه ای از ازن بهشتی، ابرهای پنبه ای که باران نرم روزگاران گذشته را می تراوند به ما باز پس دهند؟ اگر به خود بگویی که تمام این اتفاقات عالی روی می دهد وتو باید راه بروی، رفتن برایت غیر قابل تحمل می شود،نه؟
ولی یک لحظه سعی کن فکر کنی که، در لحظه ای که احساس می کنی باید این دره را ترک کنی، اطمینان کامل داری که دنیا(شش میلیارد نفر) پر است از آدم های احمق، آنان که در دیسکو می رقصند احمقند، دانشمندان احمق فکر می کنند به اسرار کیهان دست یافته اند، سیاست مداران احمق برای تمام دردهای ما فقط یک نوع دارو تجویز می کنند، روزنامه نگاران آشغال نویس احمق روزنامه ها را با حرف وغیبت های به درد نخور پر می کنند، صنعت گران کثافت کره زمین را نابود می کنند. در این لحظه خوش، خیالت راحت تر نخواهد بود وراضی تر نخواهی بود از این که این دره پر از احمق را ترک می کنی؟
پس از آن کریتون از من پرسید:" استاد، از چه موقع باید این طور فکر کنم، به او جواب دادم- عجله نکن، چون اگر در بیست سالگی فکر کنی همه آدم ها احمق اند، یعنی خودت هم احمقی وهرگز به فرزانگی نخواهی زسید، باید یواش یواش پیش رفت، باید در شروع به خود بگویی که بقیه از ما بهترند، بعد کم کم متحول می شوی، حدود چهل سالگی دچار شک بشوی، و وقتی به صد سالگی نزدیک می شوی به یقین برسی. با احتساب همه این روز ها اما از زمان دریافت دعوت نامه خودت را آماده رفتن نگاه داری. مهم این است که شش میلیارد نفر در اطراف ما احمق اند، ثمره هنری است ظریف و سنجیده که در کوله بار اولین سبس (اولین فیلسوف یونانی) گوشواره به گوش( یا به دماغ) که از راه برسد نیست. امری است که استعداد می خواهد وعرق جبین. نباید کار ها رابه عجله واداشت. برای داشتن مرگ در آرامش باید به ارامی ودرست وبه موقع به ان جا رسید. ولی حتی شب قبل، هنوز باید یک نفر، کسی که دوست می داریم وتحسین می کنیم، وجود داشته باشد که فکر کنیم او احمق نیست. خرد آن است که در لحظه درست- نه پیش از آن- او را نیز احمق تشخیص دهیم. فقط در این موقع است که می توانیم بمیریم.
پس، هنر بزرگ مطالعهء به مرور تفکر جهانی است وبررسی دقیق تحول آداب وسنت ها، تجزیه وتحلیل روز به روز رسانه ها، تایید هنرمندانی که به خود اعتماد دارند؛ حرف های گزیده سیاست مداران آزاد از هفت دولت، تظاهرات خطرناک ویران گر، کلمات قصار قهرمانان پر جذبه به علاوه تحقیق در مورد فرضیه ها، پیشنهاد ها، درخواست ها، تصاویر، ظهور آنان. وفقط در پایان کار این راز تکان دهنده بر تو فاش می شود: این ها همگی احمق اند. آن گاه تو آماده ملاقات با مرگ خواهی بود.
تا انتها باید در برابر این راز غیر قابل قبول مقاومت کنی، مجبوری لجوجانه فکر کنی که باید حرف های منطقی به زبان آورد، که فلان کتاب بهتر از بقیه است، که فلان رهبر خلق واقعا خوشبختی همگانی را می خواهد. این جوهر انسان است، طبیعی است، انسانی است که نپذیریم دیگران همگی احمق اند. اگر نه زندگی ارزش زندگی کردن دارد؟ ولی سرانجام، وقتی دریابی، خواهی فهمید ارزش مردن در چه چیزی-شاید حتی چه چیز با شکوهی- است
کریتون مرا نگاه کرد وگفت:" استاد، نمی خواهم عجولانه تصمیم بگیرم، ولی من کم کم دارم فکر می کنم که شما احمقید. جواب دادم- دیدی، هنوز هیچی نشده در مسیر درست قرار گرفته ای

No comments: